انصاف آن است که برگزیدگی خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای خلافت خداوند در زمین و تعلیم مسلمانان، از واضحترین مبانی اسلام است و به هیچ روی چیز غریب یا جدیدی نیست؛ چراکه بنای خداوند همواره بر گزینش خاندان پیامبرانش و فرزندان آنان بوده و این به منزلهی سنّت او در امّتهای گذشته است؛ چنانکه از آن خبر داده و فرموده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾؛ «هرآینه خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزیده است؛ فرزندانی که برخی از برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست»... روشن است که تفضّل خداوند بر آل انبیا، یک قاعدهی عام و ثابت است؛ همچنانکه به عنوان نمونه، علاوه بر آل ابراهیم که با عنوان «اهل بیت»، رحمت و برکات خود را بر آنان قرار داده و فرموده است: ﴿رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ۚ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾؛ «رحمت خدا و برکات او بر شما اهل بیت باد؛ چراکه او ستودهای بزرگوار است»، از تفضّل خود بر آل یعقوب، آل لوط، آل عمران، آل موسی، آل هارون و آل داود، یاد کرده و با این وصف، تفضّل او بر آل محمّد که بهترین انبیاء اوست، طبیعی بلکه اولی است؛ جدای از آنکه آل محمّد، در اصل جزئی از آل ابراهیم هستند و خداوند از بقاء حکومت خود در آنان به عنوان اعقاب و ذریّهی پاک آن حضرت، خبر داده و فرموده است: ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾؛ «و آن را کلمهای ماندگار در میان فرزندانش قرار داد، باشد که آنان رجوع کنند». [بازگشت به اسلام، ص۱۲۹]
کسانی از مسلمانان در سرزمینهای اسلامی مانند عراق، سوریه، افغانستان و ایران، به سوی حاکمیّت خود دعوت میکنند و رؤیای خلافت اسلامی را در سر میپرورانند! بیگمان آنان در ضلالتی آشکارند؛ زیرا چنانکه روشن شد، حاکمیّت برای خداوند است و حاکمیّت آنان، اگرچه با حسن نیّت باشد، خلافت اسلامی شمرده نمیشود؛ با توجه به اینکه خداوند آنان را از جانب خود منصوب نکرده و مسلمانان را به پیروی از آنان فرمان نداده است و آنان خود به این واقعیّت، واقف و معترفند. با این وصف، تصرّفات آنان در زمین و مرزبندیهایی که در آن میکنند، عدوانی است؛ چراکه زمین برای خداوند است و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد ارزانی میدارد؛ چنانکه فرموده است: ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾؛ «هرآینه زمین برای خداوند است، آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد میراث میدهد و عاقبت برای پرهیزکاران است»؛ همچنانکه داراییهای عمومی برای خدا و گماشتهی اوست و کسی حقّ حیازت آنها بدون اذنشان را ندارد و تبعاً برای آنان جایز است که آنها را از تحت حیازت دیگران خارج کنند؛ چنانکه به روشنی فرموده است: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ ۖ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ﴾؛ «از تو دربارهی نفلها میپرسند، بگو نفلها برای خدا و پیامبر است»... از اینجا دانسته میشود که هیچ یک از جنبشها و حکومتهای فعلی در جهان اسلام، مشروعیت ندارد و تنها راه مسلمانان برای بازگشت به اسلام، روی گرفتن از آنها و زمینهسازی برای جنبش و حکومت کسی از اهل بیت پیامبر است که خداوند او را از جانب خویش منصوب کرده و به پیرویاش فرمان داده است. [بازگشت به اسلام، ص۱۲۹-۱۳۰]
برای شناخت هر چیزی در جهان، به معیاری نیاز است و شناخت اسلام از این قاعده مستثنا نیست. منظور از شناخت، تمییز یک چیز از چیز دیگر است، مانند تمییز خوب از بد، یا حق از باطل، یا صحیح از غلط و این هنگامی ممکن است که معیاری برای تمییز وجود داشته باشد. روشن است که بدون معیار، قضاوت ممکن نیست و اگر فرضاً ممکن باشد نیز هر کسی به گونهای قضاوت خواهد کرد و این خود نهایتاً قضاوت را ناممکن خواهد ساخت؛ زیرا بدون معیار، نمیتوان تشخیص داد که کدام قضاوت درست و کدام یک نادرست است. اختلاف مسلمانان که مایهی ضعف آنان و قوّت دشمنانشان شده است، میتواند ناشی از فقدان معیار شناخت یا عدم التزام به آن باشد و این نیاز به معیار شناخت و التزام به آن را بیش از پیش آشکار میسازد. [بازگشت به اسلام، ص۱۹]
اختلاف مسلمانان، معلول اختلاف شناخت آنها از اسلام است؛ به این معنا که افراد و گروههای مختلف مسلمان، شناختهای مختلفی از اسلام دارند و شناخت دیگران از آن را بر نمیتابند. روشن است که رهایی از این اختلاف، بدون دستیابی به شناختی واحد ممکن نیست و برای دستیابی به شناختی واحد، به معیاری واحد نیاز است. معیارهای متعدد، شناختهای متعددی را ایجاب میکنند و شناختهای متعدد، اختلاف را به وجود میآورند و اختلاف برای مسلمانان خوب نیست؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا﴾؛ «همگی به ریسمان خداوند چنگ در زنید و متفرّق نشوید» و این نیز گواهی بر آن است که ریسمان خداوند، واحد است؛ چراکه اگر متعدّد بود، چنگ زدن به آن موجب اتّحاد نمیشد، بلکه خود عامل تفرقه بود! [بازگشت به اسلام، ص۱۹]
امروز، جهان کفر تحت تأثیر فیلسوفان ملحدی چون ماکیاولی (د.۱۵۲۷م) که میراثخواران سوفسطائیان بودهاند، ارزشهای اخلاقی را تابع اهواء خود ساختهاند و تعاریف جدیدی از مفاهیم بنیادین ارائه دادهاند که با تعاریف فطری و تاریخی آنها متفاوت است. به عنوان نمونه، عدالت و آزادی در قاموس اینان معانی جدیدی یافته است که بیش از هر چیز مبتنی بر نسبیّتگرایی در جهانبینی آنهاست. از نظر آنها، درست مانند سوفسطائیان، حق تابعی از نظر آنهاست و هر چیزی که با منافع آنها سازگار باشد، خوب و هر چیزی که با منافع آنها سازگار نباشد، بد است! روشن است که این انسانمحوری، جنبشی در برابر خدامحوری است و کسانی که بنیان آن را گذاشتهاند، به خداوند باور نداشتهاند؛ چراکه در جهانبینی الهی، خداوند منشأ حق است و انسان تابع حق شمرده میشود، در حالی که در جهانبینی الحادی، انسان منشأ حق است و خداوند نقشی در آن ندارد. به بیان دیگر، اعتقاد به وحدانیّت حق، یک اعتقاد توحیدی است که از اعتقاد به وحدانیّت خداوند به حیث منشأ حق نشأت گرفته است، در حالی که اعتقاد به تعدّد حق، یک اعتقاد شرکآمیز است که از انکار وحدانیّت خداوند و اعتقاد به منشأهای متعدّد برای حق نشأت گرفته است. [بازگشت به اسلام، ص۲۰]
تو را سفارش میکنم به ترس از خدا در پنهان و آشکار و اینکه او را بسیار یاد کنی؛ چراکه بسیار یاد کردن او سپری پاس دارنده در برابر گناهان است و تو را سفارش میکنم به شناخت دین و آگاهی از عقاید و احکام آن؛ چراکه ناآگاهی از عقاید آن زمینهی گمراهی و ناآگاهی از احکام آن زمینهی گناهکاری است و هر کس با دین آشناتر است به اقامهی آن تواناتر است و تو را سفارش میکنم به حرفشنوی و فرمانبرداری از کسانی که خداوند آنان را بر تو گماشته است؛ چراکه حرفشنوی و فرمانبرداری از آنان مایهی آبادانی دنیا و آخرت و خیر و صلاح مسلمانان است و تو را سفارش میکنم به اینکه سلیقهی خود را مانند عقیدهی خود ندانی و رأی خود را جزئی از دین خود نپنداری... [نامهی سیزدهم]
زنهار از کسانی نباش که از خود راضی و از دیگران ناراضی هستند؛ چراکه آنان دوست داشته نمیشوند و از کسانی نباش که خود را برتر از دیگران میانگارند؛ زیرا خداوند به کسانی که برتر از دیگرانند آگاهتر است. همواره مانند خاک فروتن باش و مانند سنگ سرسختی نکن؛ زیرا خاک به سبب فروتنی خود برکت یافت، در حالی که سنگ به سبب سرسختی خود نفرین شد. هنگامی که لغزشی از تو سر میزند به تأویل آن نکوش؛ چراکه تأویل آن، خود لغزشی دیگر است، بلکه به آن اعتراف کن تا آمرزیده شوی؛ چراکه خداوند اعتراف کنندگان را میآمرزد و تأویل کنندگان را دروغگو میشمارد. از نصیحت ناصحان هرچند سخت نماید خرسند باش و از تملّق چاپلوسان برحذر؛ زیرا نصیحت ناصح مانند ابری تیره و غوغاگر است که از آن مایع حیات میبارد، در حالی که تملّق چاپلوس مانند زهری کشنده آمیخته به شهدی شیرین است... پس علم و عمل خود را افزون کن و بدان کسی از شما یار مهدی شمرده نمیشود تا آن گاه که عالمترین و عاملترین مرد دیار خود باشد. [نامهی سیزدهم]
هرآینه مثَل شما در زندگی دنیا مثَل کودکی بوده است که مادر خویش را در انبوه جمعیّت گم کرده باشد، پس به امید دست یافتن بر او به دامان هر زنی چنگ میزند و مدّتی در پی او روان میگردد، تا آنگاه که از او بیمهری میبیند و در مییابد که او مادر نیست، پس شیونکنان او را وا میگذارد و به دامان دیگری میآویزد، تا آن گاه که تاریکی شب او را فرا میگیرد و سرمای آن او را تلف میکند، در حالی که یاریکنندهای برای او نیست! این بوده است مثَل شما در زندگی دنیا که به امید دست یافتن بر عدالت، به هر حکومتی دل بستهاید و مدّتی از آن پیروی کردهاید، تا آنگاه که از آن ظلم دیدهاید و دریافتهاید که در آن عدالت نیست، پس فریادکنان آن را بر انداختهاید و به حکومت دیگری روی آوردهاید! پس این گونه، در جستجوی عدالت، گاهی به شرق میل کردهاید و گاهی به غرب؛ گاهی به چپ دویدهاید و گاهی به راست؛ گاهی به زید روی آوردهاید و گاهی به عمرو؛ گاهی به سلطنت دل بستهاید و گاهی به جمهوریّت! در حالی که عدالت، نه در شرق بوده است و نه در غرب؛ نه در چپ بوده است و نه در راست؛ نه در زید بوده است و نه در عمرو؛ نه در سلطنت بوده است و نه در جمهوریّت! عدالت تنها در حکومت خداوند بوده است که از قدرها و جاهای شما آگاه است و جز او کسی به آن راه نمییابد اگرچه بسیار پویش و کوشش کند، مگر کسی که او به آن مهدیّش ساخته است. [نامهی چهاردهم]
عدالت تنها در حکومت خداوند بوده است که از قدرها و جاهای شما آگاه است و جز او کسی به آن راه نمییابد اگرچه بسیار پویش و کوشش کند، مگر کسی که او به آن مهدیّش ساخته است، امّا شما از رحمت او ناامید و از مهدیّ او غافل شدهاید و از این رو، حکومتی که او برای مهدیّش خواسته است را به کسانی سپردهاید که او حکومتی برای آنان نخواسته است! تو گویی حکومت، میراث پدرانتان است که آن را از هر کس میخواهید میگیرید و به هر کس میخواهید میدهید و گویی از آنِ خداوند نیست که فرموده است: ...«بگو خداوندا! مالک حکومت تویی! حکومت را به هر کس میخواهی میدهی و حکومت را از هر کس میخواهی میگیری» و او آن را به ابراهیم داده و عهدی با عادلان ذرّیّهاش ساخته و فرموده است: ...«و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی آزمود، پس چون آنها را به انجام رساند، فرمود: من تو را برای مردم امامی قرار دهندهام، گفت: و از ذرّیّهام؟ فرمود: عهد من به ظالمان نمیرسد» و عادلان ذرّیّهی او کسانی هستند که خداوند خواسته است هر ناپاکی را از آنان بزداید و آنان را کاملاً پاک گرداند و آنان در کتاب خداوند اهل بیت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند و از اینجا دانسته میشود که مهدیّ خداوند، از آل ابراهیم علیه السّلام و اهل بیت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم است و هر کس حاکمی جز او اختیار کند، به گمراهی دوری دچار شده است. [نامهی چهاردهم]
شگفتا که مردم هر زمان دست بیعت با کسی دادهاند و عقد ولایت با کسی بستهاند و ندانستهاند که هیچ کس جز کسی که خداوند او را برای این کار هدایت کرده و توانا ساخته است، از عهدهی آن بر نمیآید و حقّ آن را ادا نمیکند! آنان عدالت را نزد کسانی جُستهاند که عدالت نزد آنان نبوده و از حاکمان خود توقّع کاری را داشتهاند که در توان آنان نبوده است! چگونه عدالت ورزد کسی که قدر مردم را نمیداند و جای آنان را نمیشناسد، بل قدر خود را نشناخته و از جای خود بیرون است؟! چگونه عدالت ورزد کسی که خود ظالم است و در جای دیگری نشسته است و چگونه اصلاح کند کسی که خود فاسد است و جهان را به فساد کشیده است؟! [نامهی چهاردهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: نزد منصور هاشمی خراسانی بودم، پس به من اشاره کرد و فرمود: بیا ای فلانی تا دینت را به تو بیاموزم! پس به او نزدیک شدم تا اینکه در کنارش نشستم، پس دست من را مانند پدری مهربان گرفت و فرمود: بدان ای فرزندم که این دین نظامی مانند نظام مهرههاست که برخی از آن تابع برخی دیگر است و برخی از آن جز با برخی دیگر کامل نمیشود! آیا ندیدی که خداوند بلندمرتبه هنگامی که ولیّ خود را گماشت فرمود: «امروز دینتان را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم»؟! پس به خدا سوگند دین کامل و اسلام پسندیده نبود تا آن گاه که خداوند ولیّ خود را گماشت! پس هنگامی که مردم از ولایت او خارج شدند، دینشان نقصان پذیرفت و اسلام به همان حالتی بازگشت که هنوز پسندیده نبود و امروز نیز بر همان حالت است! آگاه باش به خدایی که جانم به دست اوست سوگند که دین هرگز کامل نمیشود و اسلام از چیزی کفایت نمیکند مگر با ولایت ولیّی که خداوند عزّ وجلّ او را گماشته است! پس هر کس گمان کند که خداوند بدون ولایت ولیّش دینداری میشود، به گمراهی بسیار دوری دچار شده است! [گفتار شانزدهم]
[ترجمهی گفتار] ...سپس فرمود: بدان ای فرزندم که این دین زنجیرهای است که برخی از آن به برخی دیگر وابسته است، پس چون جزئی از آن کاسته شود اجزاء دیگرش نیز کاستی میپذیرد و آن گاه جز بر زیان تو نمیافزاید! گفتم: فدایت شوم، آنها میگویند چیزی که همهاش به دست نمیآید همهاش واگذاشته نمیشود! فرمود: دروغ میگویند جاهلهای احمق که مانند خرهایند! خداوند دینی را قرار نداده مگر اینکه برای آن کسی را قرار داده است که همهی آن را به دست آورد! پس اگر آنها از به دست آوردن همهی آن ناتوانند باید بروند و کسی بیاید که توانایی این کار را دارد؛ چراکه آن جز همهاش کفایت نمیکند و یک جزئش به تنهایی تنها بر زیان آنها میافزاید! گفتم: آیا این حدود خداوند را به تعلیق نمیکشاند؟! فرمود: مذاهب گوناگون تو را به سوی خود نبرند فرزندم! هرآینه حدود خداوند را جز ولیّ او جاری نمیکند، پس چارهای نیست جز آنکه او را حاکم سازند و این از آن جهت است که خداوند حدّی را قرار نداده است مگر با لحاظ دولت عدل و امّا دولت ظلم را نمیرسد که حدّی را جاری کند، بل برای خداوند بر آن حدودی است که به زودی بر آن جاری خواهد شد! [گفتار شانزدهم]
از بالای آسمان هفتم و زیر زمین چهارم خبر میدهند، ولی از عقاید اسلام آگاهی درستی ندارند و از حلال و حرام آن چیز درخوری نمیدانند و کلمات قصارشان چون غار غار کلاغان بیمعنا و نامفهوم است! نه در زمین علم ریشهای دارند و نه در آسمان تقوا ستارهای! یکی را با خوابی نادیده از راه به در میکنند، دیگری را با ندایی ناشنیده! یکی را با آیتی نازلنشده در چاه میاندازند، دیگری را با روایتی نارسیده! یکی را با گفتاری بیهوده میفریبند، دیگری را با طلسمی پیچیده! پس بدین سان هیچ درِ گشودهای را به سوی مهدی نمیگذارند مگر آنکه میبندند و هیچ راه کوتاهی را به روی یارانش نمیگذارند مگر آنکه سد میکنند و هیچ منزلگاه بکر و پاکیزهای را برای دوستدارانش نمیگذارند مگر آنکه به گند میکشند! هر روز به رنگی در میآیند و دربارهی خود ادّعای جدیدی میکنند و به کشف تازهای نائل میشوند؛ چراکه جاهطلبیها و گزافهگوییهاشان را پایانی نیست. حق را به باطل میآمیزند و راست را به دروغ میآلایند، تا جایی که نه برای حقّ حرمتی میماند و نه برای راست قیمتی! هنگامی که پرچم حق برافراشته میشود کیست که آن را بشناسد و هنگامی که سخن راست گفته میشود کیست که آن را بپذیرد؟! چشمها کور و گوشها کر و دستها خسته شده است و دیگر حوصلهای برای سنجش و بررسی نیست؛ چراکه مدّعیان، تخم بدگمانی را در هر جا پاشیدهاند و غبار بدبینی را در زمین و زمان برانگیختهاند و جان را به گلو و کارد را به استخوان رساندهاند. [گفتار هجدهم]
به خداوند شکایت میبرم از غربتم و ضعف توانم و ناچیزیام در نظر مردم! کجا هستند برادران من؟ کجا هستند یاران من به سوی خدا؟ کجا هستند کسانی که از اهل و اولاد خود گسستند و از وطن دور شدند؟ کجا هستند مجاهدان در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف؟ کجا هستند کسانی که کسب و کار خود را رها کردند و به درآمدهای خود زیان رساندند و از محافل خود ناپدید شدند بیآنکه از شهرهاشان غایب باشند و با بیگانهای که آنان را در کارشان کمک رساند همپیمان شدند و به آشنایی که آنان را از هدفشان باز دارد پشت کردند و پس از پراکندگی و جدایی در روزگارشان به یکدیگر پیوستند و رشتههای پیوند خود به داشتههای بیارج دنیا را بریدند؟ کجا هستند بندگان خدای رحمان؟ کجا هستند راهبان شب و شیران روز؟ کجا هستند خداییهایی که نه سست شدند و نه کم آوردند تا آن گاه که یاری خدا به آنها رسید؟ کجا هستند کسانی که خدا آنها را دوست میدارد و آنها خدا را دوست میدارند، در راه خدا جهاد میکنند و از ملامت ملامتگری نمیهراسند؟ من را چه میشود، چرا آنها را در پیرامونم نمیبینم؟! آری، آنها به سوی پروردگارشان شتافتند و من را در میان مردمی تنها گذاشتند که نه میدانند و نه فرا میگیرند و نه عقل را به کار میاندازند و نه گوش میسپارند، گمراهی را به هدایت میخرند و آخرت را به دنیا میفروشند، از اسلام به جز نام آن و از قرآن به جز خطّ آن را نمیشناسند! [گفتار بیستم]
پس گویا حق مرده و از یادها رفته و ستم همهی سرزمینها را فرا گرفته است و اهل باطل آشکارند و اهل حق از بیم فرعونها و بزرگانشان پنهانند که مبادا آنها را به فتنه بیندازند و در میان مردم به حکم جاهلیّت حکومت میشود ولی انکار نمیکنند و بر خدا و پیامبرش دروغ میبندند در حالی که آگاهی دارند و در زمین آشکارا فساد میانگیزند و بر آنها رد نمیشود و در ملأ عام فسق ورزیده میشود و از آن نهی نمیشود و به عصبیّت و تقلید افتخار میکنند و دین خدا را به بازی میگیرند و به آیات او استخفاف مینمایند و در دیدگاهها فرو میروند و مسلمانان به مسلمانان خیانت میکنند تا به کافران نزدیک شوند و خیر یکدیگر را نمیخواهند و به معروف امر نمیکنند و از منکر باز نمیدارند، بلکه منکر را معروف میبینند و به آن امر میکنند و معروف را منکر میبینند و از آن باز میدارند و حرام را حلال و حلال را حرام میگردانند و احکام را دگرگون میسازند و حدود را تعطیل مینمایند و دربارهی آنها به اهواء عمل میکنند و رشوت میگیرند و با نرخهای بالا ربا میخورند و به بیت المال مسلمانان دست میبرند و گناهان بزرگ مرتکب میشوند و حیا نمیکنند و نمازها را ضایع و از شهوتها پیروی مینمایند و مال را در میان ثروتمندان خود دست به دست میگردانند و خانههاشان را مانند قصرها قرار میدهند و برجها را با ارتفاع بسیار میسازند و بر سر هر بلندی نشانی به بازی بنا میکنند و دژهای استواری برمیگیرند تا شاید جاودان بمانند! [گفتار بیستم]
ترجمه: محمّد بن حسن صفّار [د.۲۹۰ق] در کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده، گفته است: احمد بن محمّد ما را حدیث کرد، از صفوان، از ابن مسکان، از حُجر، از حُمران، از ابو جعفر -یعنی محمّد بن علیّ باقر- علیه السلام که دربارهی سخن خداوند تبارک و تعالی: «و از کسانی که آفریدهایم گروهی هستند که به حق رهبری میکنند و به آن عدالت میورزند» فرمود: آنان امامان هستند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این حدیث صحیحی است؛ چراکه وصف مذکور، مناسب امامان است؛ با توجّه به اینکه رهبری مردم و اجرای عدالت در میان آنان به حق، از شأن آنان است و آیه دلالت دارد بر اینکه امام در کتاب خداوند دارای دو شأن است: یکم هدایت مردم به حق و آن تعلیم قرآن و سنّت به آنان بدون خطایی است؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و دوم عدالت میان مردم به حق و آن حکومت میان آنان بر طبق چیزی است که خداوند نازل کرده است بدون خطایی؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و این دو تحقّق نمییابند مگر در کسی که از اهل بیتی باشد که خداوند هر آلایشی را از آنان زدوده و آنان را کاملاً پاکیزه ساخته است و آیه دلالت دارد بر اینکه زمین از امامی هادی و عادل به حق خالی نمیماند؛ چنانکه عاقلان قوم از قدیم و جدید به آن اعتراف کردهاند. [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: ابن جوزی [د.۵۹۷ق] گفته است: «بیگمان خداوند زمین را از قیامکنندهای به حجّت خالی نمیگذارد که جامع میان علم و عمل و عارف به حق خداوند متعال و ترسان از او باشد و او محور دنیاست و هرگاه بمیرد، خداوند جانشینی برایش قرار میدهد و چه بسا از دنیا نمیرود تا آن گاه که کسی را که شایستهی جانشینی او در هر پیشآمدی است را ببیند و زمین هیچ گاه از چنین کسی خالی نمیشود و او به منزلهی پیامبر در میان امّت است»... سخن او پایان یافت و این همان سخنی است که ما میگوییم و تعجّب از کسانی است که آن را از ما بر نمیتابند، در حالی که آن را در کتاب خداوند مییابند و بسیاری از عالمانشان از قدیم و جدید آن را گفتهاند! پس آیا بر ما جز این عیبی میگیرند که میگوییم آنان از اهل بیت پیامبرمان هستند؟! در حالی که این را بدان سبب نمیگوییم که آنان پدرانمان هستند، بل به سبب فضیلتی میگوییم که برای آنان در قرآن و سنّت مییابیم و فضیلت دیگرانی که با پیامبرمان مصاحبت کردند را انکار نمیکنیم، ولی کسی با اهل بیت پیامبرمان مقایسه نمیشود؛ چنانکه از عبد الله بن عمر روایت شده است که گفت: «ما هرگاه اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را میشمردیم میگفتیم: ابو بکر، عمر و عثمان، پس مردی گفت: ای ابا عبد الرّحمن! پس علی چه؟! گفت: وای بر تو! علی از اهل بیت است، کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این سخن مشهوری از احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] است و او امام اهل سنّت است و تشیّع به او نسبت داده نشده است. [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: عبد اللّه بن احمد بن حنبل روایت کرده، گفته است: «از پدرم پرسیدم: افضل مردم پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسی بود؟ گفت: ابو بکر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عمر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عثمان، گفتم: پدر! علی چطور؟ گفت: پسرم! علی از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و در روایت دیگری آمده است: «گفتم: پدر! در باب تفضیل چه میگویی؟ گفت: در خلافت، ابو بکر و عمر و عثمان، گفتم: پس علی بن ابی طالب چطور؟ گفت: پسرم! علی بن ابی طالب از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این حقیقتی است که هر عالمی آن را میگوید و احمد بن حنبل نیز آن را گفته است، ولی هنگامی که ما آن را میگوییم کسانی که عالم نیستند میگویند: اینها از رافضه هستند! «این گونه خداوند بر دلهای کسانی که عالم نیستند مهر میزند»! [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: عبد الله بن احمد بن حنبل [د.۲۹۰ق] در آنچه بر «مسند» افزوده روایت کرده، گفته است: عثمان بن ابی شیبة من را حدیث کرد، گفت: مطّلب بن زیاد ما را حدیث کرد، از سُدّی، از عبد خیر، از علی که دربارهی سخن خداوند: «تو تنها بیمدهنده هستی و برای هر قومی راهنمایی است» فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیمدهنده است و راهنما مردی از بنی هاشم است. منصور حفظه الله تعالی فرمود: گفته شده که مراد او از این مرد خودش بوده، ولی ظاهر آن است که او به اطلاق سخن گفته و مرادش این بوده که برای هر قومی (یعنی هر قرنی) پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، راهنمایی از بنی هاشم است. [درس یکم، ص۳۱]
درسهای حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، هدفشان تزکیهی مردم و تعلیم کتاب و حکمت به آنان و محور و مبنایشان قرآن و سنّت و موضوعشان عقاید، احکام و اخلاق اسلامی است و ما از میانشان چیزی که به مسائل مهمتر و مورد ابتلاتر مربوط میشود را انتخاب کردهایم و آن را به گونهای که برای اهل تحقیق و مطالعه آسانتر باشد مرتّب ساختهایم و برای آن تعلیقاتی مشتمل بر ذکر منابع و برخی توضیحات ضروری نوشتهایم. [درس یکم، مقدّمه]
توقیع منسوب به مهدی علیه السّلام برای علیّ بن محمّد سمری تنها توسّط یک راوی مجهول به نام «أبو محمّد الحسن بن أحمد المکتب» روایت شده و تبعاً خبری قطعی و قابل اعتقاد محسوب نمیشود، مگر اینکه مراد از «مشاهده» در آن، ظهور مهدی علیه السّلام باشد؛ زیرا در این صورت، موافق با اخبار متواتری است که تأکید میکنند مهدی علیه السّلام پس از خروج سفیانی و صیحهی آسمانی ظهور خواهد کرد و با این وصف، هر کسی که پیش از آن دو مدّعی ظهور او شود، دروغگو و افترا زننده است و همچنین، هر کسی که مدّعی ارتباط مستمر با او شود؛ زیرا آن، ظهور مهدی علیه السّلام نسبت به او محسوب میشود که پیش از خروج سفیانی و صیحهی آسمانی ممکن نیست، مگر برای کسی که مدّعی آن نمیشود؛ مانند خادمان و همراهان مهدی علیه السلام در غیبتش، اگر وجود داشته باشند و بر این اساس، میتوان معنای این فقره از خبر را صحیح دانست. [پرسش و پاسخ ۱۷]
امام مهدی علیه السلام بنا بر قاعدهی ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ از حیث جسمانی بشری مانند سایر مردم است و تبعاً معروض عوارض طبیعی واقع میشود؛ همان طور که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیامبران پیش از او معروض این عوارض واقع میشدند، تا جایی که همسر ابراهیم علیه السلام گفت: «ای وای بر من! آیا فرزند آورم در حالی که پیرزنی هستم و این شوهرم پیرمردی است؟! این بیگمان چیز عجیبی است» و برادران یوسف علیه السلام گفتند: «ای عزیز! او پدری پیر و سالخورده دارد» و زکریا علیه السلام گفت: «پروردگارا! هر آینه استخوانم سست گردیده و سرم از پیری سپید گشته است»... آری، ناگزیر باید امام مهدی علیه السلام در هنگام ظهورش، توانایی قیام به شؤون امامت را داشته باشد. روایاتی از اهل بیت نیز رسیده است که از ظهور او به صورت جوان با وجود کهولت سن خبر میدهند؛ چنانکه از حسن بن علي علیهما السلام روایت شده است که فرمود: «خداوند در غیبتش عمر او را طولانی میکند، سپس او را با قدرت خود به صورت جوانی که کمتر از چهل سال دارد ظاهر میکند. آن برای این است که دانسته شود خداوند بر هر چیزی تواناست»... ولی این روایات در صورت صحّت، تعارضی با اینکه آن حضرت بشری مانند سایر مردم است، ندارد؛ چراکه افراد کهنسال نیز هرگاه طبعی سالم و مزاجی معتدل و جسمی قوی و رزقی پاکیزه داشته باشند، جوان به نظر میرسند. وانگهی ممکن است که این کرامتی برای آن حضرت و نشانهای از جانب خداوند باشد... به هر حال، قدر مسلّم این است که امام مهدی علیه السلام به هنگام ظهورش، قدرت بدنی کافی برای قیام به شؤون امامت را خواهد داشت، خواه به صورت جوانی باشد و خواه به صورت پیرمردی. [پرسش و پاسخ ۳۲]
روش مهدی در معرّفی اسلام به جهانیان، روش جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و روش جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، دعوت آنان به یکی از سه چیز است: پذیرش اسلام راستین و ترک ادیان باطل، پذیرش حاکمیّت اسلام راستین با وجود بقاء بر ادیان خود و در نهایت جنگ. البته روشن است که آن حضرت به اقتضای عالم بودنش به کلّ اسلام و مطهّر بودنش از هر رجسی، همهی احکام خداوند دربارهی جنگ، صلح، جزیه، امان، اسرا و غنائم را رعایت میکند و در هیچ یک از آنها ظلمی را روا نمیدارد. [پرسش و پاسخ ۷۸]
وجود نایب یا فرستاده یا فرزند برای امام مهدی علیه السلام، عقلاً یا شرعاً محال نیست؛ چراکه امام مهدی علیه السلام، بنا بر قول به وجودش در حال حاضر، بشری مانند سایر مردم است و تبعاً میتواند مانند هر یک از آنان، برای انجام برخی کارهای خود، نایبی بگیرد یا کسی را بفرستد یا همسری اختیار کند که برایش فرزندی بیاورد، ولی با توجّه به اینکه نایب بودن یا فرستاده بودن یا فرزند بودن کسی برای دیگری، بر خلاف اصل است، مدّعی آن باید آن را با دلیل معتبر شرعی اثبات کند و روشن است که خواب یا خبر واحد، دلیل معتبر شرعی محسوب نمیشود؛ زیرا در قرآن و سنّت، چیزی دالّ بر جواز اخذ به خواب برای قبول دعاوی مردم هنگامی که بیّنهای ندارند یا بیّنه علیه آنان است، وجود ندارد و از قاضی پذیرفته نمیشود که بدون بیّنه یا بر خلاف آن حکم کند، با این عذر که خواب دیده است. بدین سان کسی نمیتواند به چیزی که حجّتی از عقل و شرع برای آن وجود ندارد معتقد شود یا عمل کند با این استدلال که در خواب چیزی دالّ بر آن دیده است و این چیزی است که به صراحت در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است؛ چنانکه فرمودهاند: «هرآینه دین خداوند استوارتر از این است که در خواب دیده شود». تنها مستثنا برای آن، چیزی است که معصوم میبیند؛ مانند چیزی که ابراهیم علیه السلام دید... و چیزی که غیر معصوم میبیند ولی معصوم تعبیر میکند؛ مانند چیزی که فرعون دید و یوسف علیه السلام تعبیر کرد... بنابراین، خوابهای دیگر که مردم میبینند یا تعبیر میکنند اعتباری ندارند و حداکثر موجب ظن میشوند؛ همچنانکه اخبار واحد نیز ظنّيّ الصدورند و از این رو، اخذ به آنها در چیزی که به دین مربوط میشود، جایز نیست؛ به دلیل سخن خداوند که فرموده است: «هرآینه ظن چیزی را از حق بینیاز نمیکند». [پرسش و پاسخ ۴]
مدّعیانی که در حال حاضر، خود را با استناد به برخی خوابها و اخبار واحد، فرزند، نایب و فرستادهی امام مهدی علیه السلام میشمارند، ادّعایی میکنند که تصدیق آن شرعاً ممکن نیست. این در صورتی است که سایر سخنان و کارهاشان مشتمل بر چیزی نباشد که بطلان آن عقلاً و شرعاً معلوم است، ولی اگر سایر سخنان و کارهاشان مشتمل بر چیزی باشد که بطلان آن عقلاً و شرعاً معلوم است، جایی برای بحث دربارهی وجوب تکذیب آنان نیست؛ زیرا محال است که امام مهدی علیه السلام چنین گمراهانی را نایب یا فرستادهی خود قرار دهد تا مردم را با سخنان و کارهای باطل خود گمراه کنند و اگر آنان به راستی فرزند او بودند، مانند فرزند نوح علیه السلام بودند که خداوند دربارهاش فرموده است: ﴿يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾؛ «ای نوح! او از خانوادهی تو نیست؛ چراکه کاری ناشایست کرده است». [پرسش و پاسخ ۴]
منصور هاشمی خراسانی از اینکه انحراف همهی گروهها، فرقهها، مذهبها و کشورهای اسلامی را با تکیه بر یقینیّات اسلام و مشترکات مسلمانان و با بیانی علمی و دلسوزانه تذکّر داده و عموم آنان را بدون تبعیض و استثنا، به سوی اسلام خالص و کامل و زمینهسازی برای ظهور خلیفهی خداوند در زمین دعوت کرده، پشیمان و شرمسار نیست؛ زیرا پشیمانی و شرمساری شایستهی کسی است که بر خلاف کتاب خداوند و سنّت پیامبرش عمل کرده و چنین کسی است که در دنیا و آخرت پشیمان و شرمسار است. هر چند ایشان همهی گروهها، فرقهها، مذهبها و کشورهای اسلامی را به همراهی با خویش در راه مبارکی که در پیش گرفته است، دعوت میکند؛ با توجّه به اینکه انصافاً همراهی با ایشان در این راه، برای همهی آنها ممکن است و نهضت ایشان از چنان وسعتی برخوردار است که برای همهی آنها گنجایش دارد و حقیقتاً و نه ادّعائاً منحصر به هیچ یک از آنها نیست و اگر آنها نتوانند زیر پرچم ایشان با چنین سایهی پهناوری گرد هم آیند، هرگز زیر پرچم کسی گرد هم نخواهند آمد، ولی روشن است که اگر هیچ یک از آنها این کار را انجام ندهند و همگی بر ردّ ایشان اجتماع کنند، به ایشان زیانی نمیرسانند، بلکه به خود زیان میرسانند و ایشان در هر صورت، «منصور» و پیروز این میدان است؛ چراکه هدف ایشان انجام وظیفهی عقلی و شرعی با تبیین حقیقت اسلام است و این هدفی است که هماکنون نیز حاصل شده است؛ چراکه پیام ایشان با نشر کتاب «بازگشت به اسلام» به نیکی ابلاغ گردیده و مانند بذر مبارکی به هر گوشهی این زمین پهناور پاشیده شده است و طبیعتاً دیر یا زود، در سرزمینهای دور یا نزدیک، یکی یکی و دو تا دو تا و چندتا چندتا جوانه میزند و به رغم همهی دشمنیها و کژاندیشیها رشد میکند و تنومند میگردد تا جایی که به شجرهای طیّبه با اصلی ثابت و فرعی در آسمان تبدیل میشود و میوهی خود را میدهد. [نقد و بررسی ۱۴]
پیام روشن و کلیدی این کتاب بزرگ، تنها «نفی دیگران» نیست، بلکه «اثبات مهدی» و «نفی دیگران» است و این تجلّی «لا إله إلا الله» و تفسیر «البیعة لله» است که شعار منصور هاشمی خراسانی و رکن دعوت اوست. همهی سخن این عالم مصلح و مجاهد آن است که هیچ حکومتی جز برای الله نیست و مراد او از حکومت الله، بر خلاف مراد سخیف و نادرست خوارج، عدم حکومت انسان نیست، بل حکومت انسانی است که خداوند او را منصوب کرده و از طریق کتاب خود و سنّت متواتر پیامبرش یا از طریق آیتی بیّنه، از انتصاب او خبر داده و او همان «مهدی» است که اکنون در زمین وجود دارد، ولی غایب است و علّت غیاب او، بر خلاف پندار بیشتر مردم، اراده و اقدام ابتدایی خداوند نیست، بل اراده و اقدام ابتدایی مردم است که شرایط لازم برای ظهور او را فراهم نکردهاند و از این رو، مسؤول همهی تبعات و عوارض ناشی از غیاب او هستند، اگرچه این تبعات و عوارض، «بنبست در امّت آخر الزمان» تلقّی شود؛ چراکه چنین «بنبستی» به «اسلام» نسبت داده نمیشود تا با «کمال» آن ضدّیت داشته باشد، بل به مردم نسبت داده میشود که باعث و بانی آن بودهاند؛ ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾؛ «پس عبرت بگیرید ای صاحبان بینشها!» [نقد و بررسی ۲۵]
راهکار منصور هاشمی خراسانی برای ظهور و حاکمیّت مهدی، راهکاری جامع با ابعاد امنیّتی، فرهنگی و سیاسی است؛ چراکه او برای ظهور مهدی به معنای امکان دسترسی به او، وجود شماری کافی از مسلمانان قوی و امین به منظور محافظت از او در برابر خطرات احتمالی را ضروری میداند؛ با توجّه به اینکه تنها علّت عدم ظهور او به معنای عدم دسترسی به او را خوف او از کشته شدن یا اسارت میداند و معتقد است که در صورت تضمین امنیّت او توسّط این شمار از مسلمانان، ظهور او به معنای دسترسی به او حتمی خواهد بود. از این رو، به اقتضای وجوب عقلی و شرعی زمینهسازی برای ظهور او، در حال گردآوری شماری کافی از مسلمانان قوی و امین به منظور محافظت از او در برابر خطرات احتمالی است و از همهی آنان مانند جنابعالی، برای این منظور یاری میطلبد؛ چراکه به نظر این عالم صدّیق، ظهور مهدی در صورت تضمین امنیّت او، حتّی در صورت عدم امکان حاکمیّت او، قطعی است؛ با توجّه به اینکه میان ظهور او و حاکمیّت او ملازمهای نیست و ظاهر بودن او بدون حاکمیّت او نیز سودمند است؛ بلکه ظاهر بودن او، مقدّمهای برای حاکمیّت اوست؛ زیرا حاکمیّت کسی که ظاهر نیست، مشکل است و با این وصف، زمینهسازی برای ظهور مهدی، مقدّمهی زمینهسازی برای حاکمیّت اوست. [نقد و بررسی ۲۵]
منصور هاشمی خراسانی زمینهی حاکمیّت مهدی را اجتماع شماری کافی از مردم برای اعانت و اطاعت او میداند و معتقد است که هرگاه این شمار از آنان، این اعانت و اطاعت را بر عهده بگیرند، قیام مهدی برای حاکمیّت حتمی خواهد بود؛ چراکه حاکمیّت تنها حقّی برای او نیست، بلکه تکلیفی برای او نیز شمرده میشود، تا جایی که اگر پس از حصول شرایط برای آن قیام نکند، شایسته است که گردنش زده شود؛ با توجّه به اینکه مسؤول همهی مفاسد و مظالم جاری در زمین، کسی جز او نخواهد بود. از این رو، منصور هاشمی خراسانی، همزمان با گرد آوردن شماری کافی از مسلمانان برای محافظت از مهدی، در حال گرد آوردن شماری کافی از آنان برای اعانت و اطاعت اوست و از همهی آنان مانند جنابعالی، برای این منظور یاری میطلبد؛ چراکه به نظر این اعجوبهی دوران، حاکمیّت مهدی در صورت تضمین اعانت و اطاعت او، حتمی است و این تضمین در اسلام «بیعت» نامیده میشود. بر این اساس، منصور هاشمی خراسانی، از مسلمانان جهان برای مهدی بیعت میگیرد؛ به این معنا که از آنان تعهّد میگیرد تا هرگاه مهدی برای آنان ظاهر شد، او را اعانت و اطاعت نمایند و مانند خلفایی که پیش از او بودند، خذلان و عصیان نکنند و با این تقریر، هرگاه شماری کافی از مسلمانان با او بر اعانت و اطاعت مهدی بیعت کردند، حاکمیّت آن حضرت برایشان محقّق میشود؛ همچنانکه هرگاه شماری کافی از آنان با او بر حفاظت از مهدی پیمان بستند، ظهور آن حضرت برایشان واقع خواهد شد. [نقد و بررسی ۲۵]
قیاس نهضت منصور هاشمی خراسانی با نهضتهای گذشتگان، قیاسی مع الفارق و نابجاست؛ چراکه این نهضت بر خلاف نهضتهای گذشتگان، در بنیادیترین زیرساخت خود، مبتنی بر توحید خداوند در تحکیم به معنای اختصاص حاکمیّت به اوست، بلکه ماهیّتی جز دعوت به سوی حاکمیّت خلیفهی خداوند در زمین ندارد و با این وصف، اجتماع آن با حاکمیّت غیر خداوند، مانند اجتماع چیزی با ضدّ خود است که محال است؛ همچنانکه انجامیدن آن به حاکمیّت غیر خلیفهی خداوند در زمین، انجامیدن آن به چیزی است که مقتضی آن نیست و با این وصف، یا این نهضت به تحقّق حاکمیّت خلیفهی خداوند در زمین میانجامد و یا کلّاً نابود میشود و در هر حال، انجامیدن آن به حاکمیّت غیر خلیفهی خداوند در زمین ممکن نیست. این به آن معناست که منصور هاشمی خراسانی و یاران او، یا به آرمان مقدّس خود با تحقّق حاکمیّت مهدی دست مییابند و یا مانند حسین بن علی و یارانش در کربلا، تا آخرین نفر خود به شهادت میرسند. [نقد و بررسی ۱۷]
به عقیدهی ما آن نهضت مبارک اسلامی که اتّحاد همهی مسلمانان در زیر بیرق مهدوی را هدف خود قرار داده آغاز شده و آوای «بازگشت به اسلام» را سر داده است. رهبری این نهضت بر عهدهی اندیشمند هوشیار و مبارز، حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی است که با شجاعت بینظیر و مثالزدنی خود، کلمهی «البیعة لله» را شعار نهضت خود قرار داده و معتقد است که تنها مصداق بیعت با الله در دوران ما بیعت با خلیفهی خدا مهدیّ آل محمد است و هر بیعت دیگری در این دوران، مصداق بیعت با طاغوت شمرده میشود. بنابراین «البیعة لله» به معنای انحصار حکومت و قدرت به کسی است که خداوند او را به عنوان خلیفهی خود برگزیده است و آن هیچکس نیست جز مهدی. این پرچمدار اسلام خالص و کامل، با ارائهی چنین قرائت اصیل و معتبری، معتقد است که مهدی، عمود آهنین خیمهی اسلام است و تا این عمود آهنین بر زمین استوار نگردد، خیمهی اسلام بر پا نخواهد شد. لذا وظیفهی فرد فرد مسلمانان جهان، حمایت همهجانبه و صادقانه از مهدی و نصرت و اعانت و اطاعت از اوست. به همین خاطر است که میتوان نهضت این اندیشمند بزرگ را نهضت «بازگشت به اسلام» یا نهضت بازگشت به سوی مهدی نام نهاد؛ چه آنکه رکن رکین و اقامه کنندهی موعود اسلام هموست و بازگشت به او در واقع بازگشت به سوی اسلام راستین است. [مقالهی ۸]
۱ . آیا منصور هاشمی خراسانی وجود ندارد و یک شخصیّت خیالی است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، یک موجود غیر عادی با تواناییهایی فراطبیعی نیست تا باور به وجودش دشوار باشد! او صرفاً عالمی مسلمان در خراسان بزرگ است که آثار متعدّدی را به رشتهی تحریر درآورده و شاگردان فراوانی را تربیت نموده و دارای دفتر و پایگاه اطلاعرسانی است و جنبشی فرهنگی با هدف احیای اسلام و زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام را رهبری میکند و با این اوصاف، طبیعتاً وجود دارد و نمیتواند یک شخصیّت خیالی باشد![۱] [مقالهی ۱۱۷]۲ . چرا عکس، تصویر و صدایی از منصور هاشمی خراسانی منتشر نمیشود؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، مخالف جدّی بسیاری از مبانی، دیدگاهها و سیاستهای حاکمان کنونی است و عملاً برای از بین بردن حکومت آنان و حاکم ساختن امام مهدی علیه السلام به جایشان تلاش میکند و از این رو، شدیداً تحت تعقیب آنان و گروههای مسلّح همسو با آنان قرار دارد، در حالی که فعلاً، به دلیل نداشتن حامیان کافی، قادر به دفاع از خود نیست و از این رو، چارهای جز فعالیّت در خفا ندارد. این مصداق تقیّه و دعوت غیر علنی است که با دستور قرآن و سیرهی پیامبر و امام مهدی علیه السلام سازگار است و از این رو، نمیتوان او را به خاطر آن سرزنش نمود.[۲] [مقالهی ۱۱۷]
۳ . چرا از منصور هاشمی خراسانی با عنوان «علامه» یاد میشود؟
«علامه» به معنای شخصی بسیار عالم است و شاگردان علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی او را شخصی بسیار عالم میدانند و به این دلیل، از او با این عنوان یاد میکنند؛ همان طور که شاگردان کسانی مانند حلّی، مجلسی، امینی، طباطبایی و جعفری، آنان را اشخاصی بسیار عالم میدانند و به این دلیل، از آنان با عنوان علامه حلّی، علامه مجلسی، علامه امینی، علامه طباطبایی و علامه جعفری یاد میکنند. این یک تعبیر رایج و متعارف است و با این وصف، حساسیّت نسبت به آن دلیلی ندارد، جز عداوت، تنگنظری و بیانصافی نسبت به علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی که علم بسیارش به قرآن، حدیث، فقه، کلام و غیره، در آثارش متجلّی است و قابل انکار نیست.[۳] [مقالهی ۱۱۷]
۴ . آیا علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، نام مستعار «ع. ب» است که دانشجوی دکترای یکی از دانشگاههای ایران بوده و بعد از دستگیری توسط دستگاه اطلاعاتی ایران، به افغانستان مهاجرت کرده است؟
این ادّعا که توسّط برخی عناصر مرتبط با دستگاه اطلاعاتی ایران منتشر شده است، صحّت ندارد و از اشتباه این دستگاه و هوشیاری یاران علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی نشأت گرفته است. شخصی که از او نام برده شده، نمایندهی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در ایران بوده که بعد از دستگیری توسط دستگاه اطلاعاتی این کشور، خود را علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی معرّفی کرده است، تا مجبور به افشای مکان آن بزرگوار نشود و دشمنان او را از تعقیبش باز دارد؛ مانند علی علیه السلام که در شب هجوم مشرکان، بر بستر پیامبر خوابید و وانمود کرد که پیامبر است، تا آن حضرت فرصت فرار و دور شدن از چنگ آنان را داشته باشد. این یکی از اقدامات آموزشدادهشده به نمایندگان آن بزرگوار برای حفظ امنیّت او و فریب دشمنانش بوده که به نظر میرسد کاملاً مؤثر ونتیجهبخش بوده است![۴] [مقالهی ۱۱۷]
نقد:
در رابطه با علت غیبت امام مهدی علیه السلام در روایات صحیح بسیاری از اهل بیت علیهم السلام علاوه بر دلیل ذکر شده توسط علامه (عدم حمایت مردم از ایشان) دلایل دیگری نظیر اجرای سنن انبیا دربارهی امام، عدم خواست خدا برای حضور امام در میان قوم ستمگر، امتحان مردم و جدا شدن مؤمنان حقیقی، ذکر شده است. لطفاً دربارهی این روایات توضیح بفرمایید؛ چرا که غیر منطقی به نظر میرسد که همهی این روایات جعلی باشند.
بررسی:
روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام دربارهی غیبت امام مهدی علیه السلام دو دستهاند: دستهای که بیانگر علّت غیبت او هستند و دستهای که بیانگر آثار غیبت او هستند و روشن است که میان علّت غیبت او و آثار آن فرق وجود دارد؛ زیرا علّت غیبت او، سبب، موجب، مقتضی و باعث آن است که جنبهی پیشینی دارد و عبارت از فقدان امنیّت کافی برای او با وجود سیطرهی ظالمان و عدم حمایت کافی مردم از اوست و آثار آن، نتایج طبیعی و ناخواستهای است که بر آن مترتّب میشود و جنبهی پسینی دارد و عبارت از جاری شدن سنّت پیامبران، آزموده شدن مردم، جدا شدن مؤمنان و چیزهای دیگری از این قبیل است. از روایات دستهی نخست که بیانگر علّت غیبت هستند، میتوان به روایت بسیار معتبر و مشهور زرارة بن أعین از امام جعفر صادق علیه السلام اشاره کرد که در آن آمده است: «إِنَّ لِلْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ، قُلْتُ: وَلِمَ؟ قَالَ: إِنَّهُ يَخَافُ -وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِي الْقَتْلَ»[۱]؛ «هرآینه برای قائم علیه السلام پیش از آنکه قیام کند غیبتی است، گفتم: به چه علّت؟ فرمود: میترسد -و با دست به شکمش اشاره کرد، یعنی از قتل». از این رو، عالمان متقدّم و صدّیق که هنوز آلودهی بدعت و ریاست نشده بودند، تنها علّت غیبت او را ترس او از قتل میدانستند و صریحاً اعلام میکردند: «لَا عِلَّةَ تَمْنَعُ مِنْ ظُهُورِهِ إِلَّا خَوْفُهُ عَلَى نَفْسِهِ مِنَ الْقَتْلِ»[۲]؛ «هیچ علّتی که مانع از ظهور او باشد وجود ندارد مگر ترس او بر جانش از قتل» و بصیرتمندانه میگفتند:...